آسمان خیس
اثر : پتر اشتام
عباس عبدی: از « آسمان خیس» بگویم که برای دومین بار می خواندم. مجموعه داستانی است از نویسندگان آلمانی که همت محمود حسینیزاد و نشر افق اسباب چاپ و نشر و خوانش آن را فراهم کرده. همهی داستانهای «یودیت هرمان» و چند نویسندهی دیگر آلمانی، از جمله «پتر اشتام» و «برنهارد شلینگ» و…را، چندباری خواندهام و احتمالاً در آینده هم خواهم خواند. داستانهای « آن زن در جایگاه بنزین » از «برنهارد شلینگ» و « عشق آری اسکارسون» از «هرمان» به نحو ماندگاری غم انگیزند. کندوکاوی هنرمندانهاند در فردیت آدمهایی که در کنار هم اما گاه به شدت تنهایند و اغلب با حسرت زمانهای از دست رفته، روزگار و روزمرگیهایشان را مرور میکنند و به امید آیندهای موهوم و مهآلود به روز و امروز تحملپذیر خود پشت پا میزنند. صحنهای از داستان «شلینگ»، آنجا که مرد از زن میخواهد اتومبیل را وسط بیابان متوقف کند و چمدان خود را از صندوق عقب برمیدارد و قدم در راهی مبهم و نامطئمن (مهمتر از آن بیبرگشت) میگذارد بسیار تاثیر گذار است.
« مرد پیاده شد، اتومبیل را دور زد، درِ سمت زن را باز کرد و اهرم کوچک بین در و صندلی را کشید. چمدان و کیفش را برداشت و گذاشتشان روی زمین. آمد کنار اتومبیل. در هنوز باز بود. زن سرش را بالا آورد و نگاهش کرد. مرد در را آرام و بیصدا بست، اما به نظرش آمد که در را به صورت زن کوبانده است. قدمی برداشت. نمیدانست که توان برای دومی هم داشت یا نه، دومی را که برداشت، نمیدانست برای بعدی و بعدی داشت یا نه. اگر میایستاد باید رو برمیگرداند، برمیگشت و سوار میشد. اگر هم زن نمیرفت، مرد نمیتوانست برود. مرد خواهش کرد، برو! برو! مرد وقتی رو گرداند که دیگر صدای اتومبیل را نمیشنید. اتومبیل هم در مه فرو رفته بود.» ص 97
«یودیت هرمان»، همچون در همهی داستانهایی که از او به فارسی ترجمه شده و رمان بسیار جذاب و تحسین شدهاش، «آلیس»، در داستان «عشق آری اسکارسون» میدرخشد. داستان در بستری از برف و یخبندان سرزمینی کمتر شناخته شده، جایی که تماشای نور قطبی، هرساله موقتاً عدهی بیشماری مردم را به خود فرا میخواند، روایت میشود. همه کارآکترهای اصلی، در وضعیتی گذرا، لختی از زندگی معمول خود دور میشوند و به امید یافتن شادی، به جهانی تصادفی و موقتی سرمیکشند و دل میسپارند. به « نور قطبی» انگار. ماده پرتاب شده در کهکشان، انبوهی از الکترونهای ناشناخته گداخته، خرده ستارهها و نمیدانم چه و چهها.» ص 177
اما داستان درخشان « نامه » از «پتراشتام»، راس دیگری از چند ضلعی دلچسب و تکان دهندهی قدرت داستانپردازی نویسندگان آلمانی مجموعهی« آسمان خیس » است. زنی پس از مرگ شوهرش، به بستهای از نامههای خصوصی او بر میخورد که خطاب به زنی دیگر نوشته شده و از عشقی پنهان حکایت دارند. سراسر داستان آغشته است به حس غبن و افسردگی عمیق زن از آگاهی بر چنین رابطهای بین همسرش (که جز وفاداری و مهربانی چیزی در او سراغ نداشت ) و زنی دیگر، زنی که او نمی شناسد و در پی کشف و شناختش هم نیست. پایان بندی داستان اما…
« رفت و نامهها را آورد. سعی کرد نامهها را بخواند و به مانفرد فکر نکند، خواندشان به عنوان شاهدی بر شوری که نه مانع میشناخت و نه فاصله. تمامشان را خواند، مچالهشان کرد و انداختشان در سطل زباله. برای اولین بار بعد از مدتها، بی آنکه به عدم وفاداریاش فکر کند، یاد مانفرد افتاد. به شادی زندگی مانفرد فکر کرد، به رفتار صبورانه و ملایمش و به طنزی که با خود داشت. به اُنسی که بینشان بود و به مهربانیاش فکر کرد و به اینکه چهقدر جایش خالی است. ناگهان احساس اطمینان کرد که رابطهشان هیچ کمبودی نداشت، که مانفرد نه به خاطر احساس کمبود به او خیانت کرده بود، بلکه به خاطر احساس زیادتر از معمول عشق و کنجکاوی و تحسینی که برای همهچیز و همهکس داشت، برای بچهها و حیوانها و برای طبیعت، برای کارش و برای تمام دنیا….» ص 198
دانلود فایل های صوتی کتاب آسمان خیس بخش یکم