بازتولید تحمیق، خرافه‌پرستی و بی‌دانشی در جامعه معاصر | قاسم قره داغی | گویش: مریم درخشش | آوای بوف

بازتولید تحمیق،

خرافه‌پرستی و بی‌دانشی در جامعه معاصر ایران

✍️ نویسنده: قاسم قره داغی

گویش: مریم درخشش


📚 📰 بازتولید تحمیق،
خرافه‌پرستی و بی‌دانشی در جامعه معاصر ایران

✍️ قاسم قره داغی

در فضای رسانه‌ای امروز ایران، به‌ویژه در میان رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور، نوعی بازنمایی ناقص، سطحی و اغلب تحریف‌شده از مفاهیم اجتماعی، سیاسی و تاریخی مشاهده می‌شود که نه‌تنها کمکی به ارتقاء آگاهی عمومی نمی‌کند، بلکه شکاف‌های شناختی را عمیق‌تر کرده و زمینه را برای گسترش خرافات، نفرت‌پراکنی و جزم‌اندیشی فراهم می‌سازد. در این میان، رسانه‌های سلطنت‌طلب که ادعای ملی‌گرایی و آزادی‌خواهی دارند، با زبان و ادبیاتی سطحی و آغشته به نفرت، نقش برجسته‌ای در این روند ایفا می‌کنند.

برنامه‌ها و آثار تولید شده اخیر در این گروهها نشان‌دهنده‌ی نوعی بی‌سوادی سیستماتیک در تحلیل مفاهیم بنیادین اندیشه سیاسی و اجتماعی است. محتواهایی از این دست، بیشتر از آن‌که حاصل تأمل و تحلیل باشند، به شعارهای پوچ و عوام‌فریبانه شبیه‌اند که هدفشان نه درک حقیقت، بلکه تأثیرگذاری روانی بر مخاطبی‌ست که از آموزش محروم مانده است.

همچنین برچسب‌زنی‌های روانی به اندیشه‌های مخالف، که به‌طور عامدانه صورت می‌گیرد، برای خنثی‌سازی قدرت مفاهیم بدیل و رادیکال در ذهن مخاطبان صورت می‌گیرد.

اما سؤال اصلی اینجاست: چرا چنین گفتارهای سخیفی با استقبال نسبی در بخشی از جامعه مواجه می‌شود؟
پاسخ در یک ساختار بزرگ‌تر نهفته است. وقتی رسانه‌ها، به‌ویژه رسانه‌هایی که داعیه‌ی رهبری فکری جریان اپوزیسیون دارند، عامدانه از تولید دانش فاصله می‌گیرند و شبه‌خبر و شبه‌دانش به مخاطب تحویل می‌دهند، جامعه در وضعیت «بی‌دانشی هدایت‌شده» قرار می‌گیرد. مخاطبِ خسته از سرکوب جمهوری اسلامی، اما بی‌سواد از نظر تاریخی و فلسفی، به آسانی جذب بیانیه‌های تهی و هیجانی می‌شود.

نظریه «ذهنیت گله ای» یا همان Herd Mentality دقیقاً بر همین اصل تأکید دارد: لازم نیست همه را قانع کنی؛ کافی‌ست اقلیتی هیجان‌زده را با خود همراه کنی. الباقی، با قدرت تکرار، تلقین و احساس تعلق به اکثریت، دنباله‌رو خواهند شد. اگر کسی موفق شود چند جوان بی‌پشتوانه‌ی فکری را به این باور برساند که سوسیالیسم همان «حسادت» است، می‌تواند از آنان یک ماشین تبلیغاتی بسازد که این ترهات را دهان به دهان در شبکه‌های اجتماعی، گروه‌های خانوادگی و کامنت‌های تکراری در صفحات مختلف بازنشر کنند.

در چنین فضایی، مسئولیت روشنفکران، نویسندگان، منتقدان و فعالین مترقی بسیار سنگین‌تر می‌شود. آنان نمی‌توانند به امید ظهور خودجوش آگاهی بنشینند. جایی که میدان رها شود، دلقک‌ها جای فیلسوفان را می‌گیرند و سلبریتی‌های سیاسی با تیترهای زرد، ذهن نسل نو را قبضه می‌کنند. مبارزه‌ی امروز ما، پیش از آن‌که در خیابان یا میدان سیاسی باشد، در جبهه‌ی اندیشه است؛ در حوزه‌ی نبرد روایت‌ها.

پروژه‌ی رسانه‌های سلطنت‌طلب که به ظاهر خود را مخالف جمهوری اسلامی نشان می‌دهند، در عمل، تداوم همان منطق تحمیقی‌ست که سال‌ها از رسانه‌های رسمی نظام اسلامی جاری بوده است. با یک مقایسه‌ی ساده می‌توان دریافت که گفتارها و ساختار بیانی این دو اردوگاه، علی‌رغم تفاوت‌های ظاهری، به‌لحاظ روش‌شناسی کاملاً مشابه‌اند. هر دو بر نفی عقلانیت، طرد علم، نفرت از اندیشه‌ی انتقادی و دشمنی با هر نوع قرائت عدالت‌محور از سیاست و اجتماع بنا شده‌اند. تنها تفاوت، در آرایش نمادین پرچم‌ها و رنگ‌هاست.

سکوت در مواجهه با این وضعیتی، استراتژی نادرست و فرصت‌سوز است. نباید از تمسخر و تحقیر علمی این گفتارها واهمه داشت. مبارزه با تحمیق سازمان‌یافته، نیازمند آن است که دانایی، تحلیل تاریخی و زبان روشنگرانه، نه‌فقط در دانشگاه‌ها، بلکه در بسترهای عمومی، در کانال‌های تلگرام، در یوتیوب، در پادکست‌ها و صفحات اینستاگرام جاری شود. چراکه دشمن دانایی، شبانه‌روز در حال تولید محتوای شبه‌روشنفکرانه برای خنثی‌سازی نیروهای پیشرو است.

بی‌جهت نیست که این رسانه‌ها دشمنی شدیدی با کتاب دارند. آن‌ها مدام در حال تخریب کتابخوان و روشنفکر و دانشگاهی هستند!
چرا؟
چون تحصیلات، مطالعه و دانش، مانعی بزرگ برای سلطه‌ی آن‌هاست. کسی که با مفاهیم عدالت اجتماعی، تاریخ مدرن اروپا، فلسفه سیاسی و تحلیل سیاسی آشناست، هرگز فریب شعاری چون «جاوید دیکتاتور» را نمی‌خورد. آن‌ها به مخاطبی نیاز دارند تهی از آموزش، اما سرشار از نفرت. زیرا نفرت، بهترین سوخت برای ماشین تبلیغاتی هر نظام اقتدارگراست، چه عمامه داشته باشد، چه تاج.

ما به‌مثابه نیروهای آگاه، نه‌تنها باید این گفتمان‌ها را افشا کنیم، بلکه باید در مقابل آن، بدیل روشنگرانه بسازیم. مقالات دقیق بنویسیم. پادکست‌های روشنگرانه تولید کنیم. کتاب معرفی کنیم. گفت‌وگو کنیم. و مهم‌تر از همه، تاریخ و فلسفه و اقتصاد سیاسی را به زبان ساده برای مردم توضیح دهیم. این، تنها راه نجات از حلقه‌ی تکرار حماقت‌سازی است.

سرانجام باید تأکید کرد: سلطنت‌طلبانِ عوام‌گرا، در عمل، همان پروژه‌ای را ادامه می‌دهند که جمهوری اسلامی آغاز کرده بود؛ بی‌سوادی، نفرت، تحمیق.
آن‌چه امروز نیاز مبرم جامعه‌ی ایرانی‌ست، نه تکرار شعارهای تهی، بلکه بازگشت به عقلانیت، عدالت‌خواهی، دانش، و امید است. تنها از این راه می‌توان جامعه‌ای ساخت که دیگر هرگز به دیکتاتور – از هر نوع و با هر نمادی – نیاز نداشته باشد.

ما با نوعی فاشیسم رسانه‌ای مواجهیم که در آن، نه سربازان با یونیفرم، بلکه مجریان با کت‌وشلوار و لبخندهای جعلی، در حال آرایش جنازه‌ی سلطنتی پوسیده‌اند تا آن را دوباره در مقابل مردم ایران زیبا جلوه دهند. این جنازه اما دیگر بوی گند گرفته، و حتی در ویترین شیک رسانه‌های لندنی نیز نمی‌توان آن را با عطر تبلیغ پنهان کرد.

وظیفه نیروهای پیشرو و مبارزان واقعی آزادی، ایستادگی در برابر این پروژه‌ی خطرناک است. پروژه‌ای که تلاش می‌کند با خالی‌کردن مفاهیم از معنا، و با جایگزینی خشم به جای تحلیل، جامعه را از نو در وضعیتی شبیه پیش و پساانقلابیِ ۵۷ نگه دارد. جامعه‌ای که در آن «مرگ بر…» مهم‌تر از «چرا» و «چگونه» است. جامعه‌ای که در آن، روشنفکر به حاشیه رانده می‌شود، و دلقک در مرکز توجه می‌نشیند.
امروز بیش از هر زمان، به بازگشت روشنگری نیاز داریم. روشنگری نه به معنای نخبگان خودشیفته‌ی دور از مردم، بلکه به معنای بازگرداندن قدرت اندیشیدن به متن زندگی روزمره. باید از نو گفت، از نو نوشت، از نو ترجمه کرد و از نو تحلیل کرد. باید واژگان را پس گرفت: سوسیالیسم، آزادی، عدالت، انسان‌گرایی، عقلانیت، مدرنیته، همه باید از دست این دلقک‌ها و شارلاتان‌های رسانه‌ای بازپس گرفته شوند.

در غیر این صورت، آن‌چه باقی می‌ماند نه ایران آزاد، بلکه سرزمینی خواهد بود که در آن، انسان تهی از خرد، پر از نفرت، و آماده‌ی هر نوع سواری‌دادن به قدرت‌های تازه‌نفس است؛ قدرت‌هایی که ممکن است تاج بر سر داشته باشند، اما چکمه در پا و شلاق در دست نیز دارند.

نویسنده‌ی این سطور، با آگاهی از عمق فاجعه، و با نگاهی به دهه‌ها مبارزه، بر این باور است که تنها راه رهایی، گذر از دوگانه‌ی جمهوری اسلامی/سلطنت‌طلبی است. هر دو ریشه در ساختارهای کهنه‌ی اقتدارگرا دارند. هر دو دشمن دانایی‌اند. و هر دو، به جای گفت‌وگو، به شعار متوسل می‌شوند. آینده‌ی ایران در گرو ساختن راه دیگری‌ست: راه آگاهی، عدالت، و کرامت انسانی.

✍️ قاسم قره داغی

+++++

cast

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟