راز شب | نویسنده: فروغ گلستان

راز شب | نویسنده: فروغ گلستان |نشر ايران كتاب | راوی: آبان| تولید صوتی آوای بوف

نام کتاب : #راز_شب
گذری کوتاه بر وقایع سالهای ۶۰ تا ۶۳ در زندان کرمان

نویسنده: #فروغ_گلستان

ناشر : ايران كتاب

تعداد صفحات : 111 صفحه

سال چاپ نخستین : 1390

راوی : #آبان

تعداد فایل : 9 عدد فایل صوتی

زمان : 03 ساعت و 37 دقیقه

موضوع #زندگی‌_نامه #خاطرات #سیاسی

این کتاب گذری کوتاه بر وقایع سالهای ۶۰ تا ۶۳ در زندان کرمان است.
يك چيز در همة زمانها ثابت است و قابل ستايش، و آن فداكاري صادقانه براي آزاديست.
سال تحصيلي سوم راهنمايي را در شهر بافت کرمان پشت سر گذاشته ام.
چهار برادر و دو خواهر دارم، مادرم خانه دار و بسيار مذهبي و پدرم مذهبی نيست.
یکروز صداي در خانه كه آمد بلند شدم. حميد وارد شد. كنار حوض نشست.
رنگش پريده بود. دستم را گرفت و در كنار خودش نشاند. رد نگاهش را گرفتم كه روي درختهاي آنسوي حياط متوقف شده بود. بيتاب بودم. درحاليكه اشك در چشمانش حلقه زده بود به آب حوض خيره شد و گفت: مهريار را دستگير كرده اند، زير شكنجه است.
حمید گفت: كساني كه يك هدف دارند، در يك مسير آنهم مسير آزادي حركت مي كنند، هيچوقت از هم جدا نمي شوند، حتي اگر ماهها يا سالها همديگر را نبينند.
به ياد مهريار افتادم و ذهنم به روزي پركشيدكه براي اولين بار او را ديدم. مهريار اسلامي، هوادار مجاهدين خلق.
شوكه شدم، نه باورم نمي شد، با اين سرعت او را اعدام كردند. مگر چه كرده بود؟ جز فعاليت تبليغي و خواندن و فروش نشرية مجاهدین.
دوران عوض شده بود. از شب ۳۰ خرداد به بعد، هرشب خبر دستگيري و اعدام بود.
سراغ هركس كه براي فعاليت مي رفتم يا دستگير شده يا تحت تعقيب و فراري بود.
شهريورماه از راه رسيد. روزها همراه با خبر اعدامها از پي هم مي گذشت.
حميد فراري بود، برادرم قاسم كه دبير زبان و چندسال از حميد بزرگتر بود،اخراج شده و از بافت رفته بود.
به نشانة تهديد پاسدار دستش را به آرامي روي كلتش گذاشت و گفت: دخترتان بايد با من به سپاه بيايد.
همين كه اسم سپاه آمد، رنگ مادرم به شدت پريد و با صداي بلند گفت: نه! او هيچ جا نمي آيد.
پاسدار مزبور كه فهميد به جايي نمي رسد گفت: تا ساعت ۲ ظهر وقت مي دهيم كه او را به مرکز سپاه بياوريد وگرنه مجبور مي شويم به زور او را ببريم.
در دلم غوغايي بود. به آرزويم رسيده بودم. با اشتياق دلم مي خواست به زندان بروم و به ديگران ملحق شوم. دلم نمي خواست در روزهايي كه بچه هايمان اعدام مي شوند يا در زندان هستند، من آزاد باشم. آنهم با اين وضعيت و محصور در خانه كه كاري نمي توانستم انجام بدهم.
هنوز حرف پدرم تمام نشده بود كه پاسدار گوشة چادر مرا گرفت و داخل اتاق فرستاد.
تا پدرم خواست عكس العملي نشان دهد، به سرعت در اتاق را قفل كرد.
پدرم هاج و واج مانده بود كه چه كند، هرچه داد زد فايده يي نداشت و او را از سپاه بيرون كردند.
با وارد شدن پاسدار به اتاق من از خاطرات كودكي بيرون آمدم. او مرا وارد اتاق ديگري كرد و بازجويي شروع شد.
بافت شهر کوچکی بود. و فضاي غالب شهر تحت تاثير مجاهدين و گروههاي چپ بود.
با صداي پاسدار ميرزايي كه گفت: پياده شو، پدرت به سپاه آمده است، به خودم آمدم. و از ماشين پياده شدم. پدرم آشفته و هراسان گفت: چي شده؟ با تو چكار كرده اند؟ به ما خبر رسيد كه تو را به بيمارستان برده اند.
مادرت از ظهر كه خبر را شنيده آسايش ندارد.
وقتی پاسدار گفت: تمام، برويد بيرون. پدرم با نارضايتي از من خداحافظي كرد و رفت.


دانلود با فرمت PDF

لینک کتاب صوتی:

دانلود کتاب صوتی بصورت یکجا در یک فایل زیپ شده

لینک کتاب در تلگرام

لینک یوتیوب

https://www.youtube.com/avayebuf/?sub_confirmation=1

——-

کمک به فعالیت های گسترده تر

1 حمایت از فعالیت های نشر آوای بوف

2 از طریق خرید کتاب ها

لیست کتاب های قسمت فروش به مرور اضافه خواهند شد

لطفا با خرید کتاب های انتشارات آوای بوف از ما برای تولید و پخش کتاب های رایگان بیشتر حمایت کنید :

کتابهای  آوای بوف در گوگل پلی

کمک به فعالیت های گسترده تر از طریق خرید کتاب ها

لیست کتاب های قسمت فروش به مرور اضافه خواهند شد

لطفا با خرید کتاب های انتشارات آوای بوف از ما برای تولید و پخش کتاب های رایگان بیشتر حمایت کنید :

AVAYEBUFGOOGLE
کتابهای  آوای بوف در گوگل پلی  

ــــــــــــــ

Google-Play_New-Logos2_books-1

خرید مجموعه کتاب های ما از گوگل پلی  برای کمک به گسترش فعالیت ها

lulu_logo_retina

آدرس سایت، لیست کتابها و صفحات زیر مجموعه :
👇
linktr.ee/avayebuf

لینک کوتاه مطلب

Leave a Reply

Fill in your details below or click an icon to log in:

WordPress.com Logo

You are commenting using your WordPress.com account. Log Out /  Change )

Facebook photo

You are commenting using your Facebook account. Log Out /  Change )

Connecting to %s