کتاب حاضر، دربردارنده ی خاطرات نویسنده است که بعد از ازدواج دختر و پسر دوقلویش «سارا» و «سامان»، به خانة بزرگ و دارای باغ پدربزرگش میرود. در آنجا جای خالی پدربزرگ او را میآزارد و همچنان او را به تفکر دربارة مرگ هر انسان وا میدارد. خانه باغدار پدربزرگ، او را در تنهاییاش به گذشتههای دور، ازدواجش با همسرش «رضا»و مرگ وی میکشاند. به زودی خانه پدربزرگ، جزء طرح شهرداری شده و قرار است تخریب شود. وی سرانجام تسلیم این طرح شده و برای آخرین بار، به خانة خالی شدة پدربزرگ نگاهی انداخته و تنهایی را تا عمق جان تجربه میکند.
