خلاصه نظریات زیگموند فروید در خصوص دین
بیشتر بحث ها و نظریه های زیگموند فروید در قالب علوم اجتماعی و انسانی محسوب و پژوهش می شود.اما سعی دارم در اینجا در مورد روانشناسی (متاثرترین حوزه)، به خصوص در محدوده دین از نظر فروید مطالبی را عنوان کنم.
فروید دلیل تمایل آدم ها به دین را غرایز جنسی سرکوب شده ای می داند که به ضمیر ناخودآگاه رانده شده اند .وبه صورت دین نمایان می شوند.از نظر فروید ، شباهت زیادی بین رفتار مردم دین دار و رفتارهای بیماران (روان رنجور) وجود دارد.هر دو تمایل به فعالیت های الگو وار و آیینی دارند و هردو سعی بر سرکوب غرایز اساسی دارند.در روان رنجوری سرکوب غریزه جنسی و در دین داری سرکوب اکثر غرایز شخصی .
معروفترین نظریه فروید امیال جنسی بود که مدعی بود نیاز جنسی محرک اصلی اکثر فعالیت های بشر است.چناچه مدعی بود غریزه جنسی یا”لیبیدو” مادر تمام غرایز است .ماهیت و روند اصلی غریزه جنسی این است که هرگاه تحریک شد، ارضا شود. اما طبق تربیت مرسوم والدین از کودکی به اشخاص می آموزند که آزادی جنسی مطلق وجود ندارد و هر چه شخص بزرگتر می شود در اجتماع این محدودیت ها بیشتر می شود.این غرایز با سرکوب ، از خودآگاه به ناخودآگاه انسان منتقل می شوند و به صورت یک عقده در تمامی رفتارها اثر میگذارند…
از نظر فروید؛ هنرمندان، شعرا و حتی پیامبران همه از این طریق بوجود امده اند.فروید به فرگشت داروین معتقد است و همچنین به فرگشت فکری و اجتماعی باور دارد.فروید در کتاب توتم و تابو، دو عمل اقوام ابتدایی را عنوان میکند.
توتم؛ در این مورد یک قوم یا قبیله تصمیم میگیرد با حیوانات و گیاهان خود را پیوند دهد .تابو؛ اشخاص یا اشیائی تابو می شوند که قبیله ای سعی بر ممنوعیت آن داشته باشد (مثال قدیمی ترین تابو از نظر فروید قرابت با خویشان، دوم اینکه حیوانات توتمی هرگز نباید کشته و خورده شوند ). فروید در کتاب توتم و تابو مینویسد، انسان ابتدایی،در رمهی آغازین زندگی میکرد. این رمه تشکیل میشد از نری مسلط که پدر بود و تعدادی از مادهها را در انحصار خود داشت. این پدر نیرومند، پسران خود را از مادهها دور نگه میداشت. روزی این پسران متحد شده پدر مسلط را کشتند و سپس آن را خوردند. دلیل این آدم خواری به نظر فروید این بود که :آنها اعتقاد داشتند با خوردن قربانی، نیرو و قدرت او را به دست میآورند. بعد از مدتی، آنها از عمل خویش پشیمان شدند و برای جبران و کفاره عمل خویش دو ممنوعیت را ابداع کردند: یکی این که نمادی به صورت یک نوع حیوان را به جای پدر گذاشتند؛( این نماد همان “توتم”است. )برادران خوردن حیوان توتمی را حرام کردند، و دیگر این که ازدواج درون گروهی را حرام کردند و با تحریم مادههای آزاد شده بر خود، از ثمرات پیروزیشان چشمپوشی کردند. فروید این پدر کشی را؛ «نخستین جنایت تاریخ» مینامد و دین توتمی (یا توتمیسم) را نتیجهی همین جنایت میداند. برادران، آیین توتم را از این رو ابداع کردند تا دیگر بار به عمل پدر کشی دست نزنند. دین توتمی از احساس گناه و تلاش برای پرداخت کفاره و جبران سرچشمه میگیرد. به نظر فروید؛ این عوامل در ریشهی همهی ادیان بشری قرار دارد. همهی ادیان بعدی در واقع کوششهایی برای حل این مسئلهاند و تنها از جهت مرحلهی فرهنگی که این کوشش در آن صورت میگیرد و راه حلهای اتخاذ شده با یکدیگر تفاوت دارند.
فروید ( در اینده یک پندار)می گوید؛ طبیعت انسان را پدید آورد.اما همواره در معرض بلایای طبیعی ، مثل :طوفان ، سیل، زلزله و…امراض بوده است.این نیز باعث روی آوردن به زندگی قبیله ای و بعد، اجتماعی شده است.اما برای زندگی اجتماعی انسان می بایست از یکسری تمایلات شخصی بگذرد و تابع قوانین اجتماعی شود.بشر باید از تمایلاتی مثل میل جنسی و طمع های فردی چشم پوشی کند.اما این جوامع در مقیاس بزرگ امنیت کامل را برای بشر فراهم نمی کند و اشخاص در جامعه کوچکتر ، مثل خانواده ،به امنیت بیشتر پناه میبرد.در خانواده بیشتر در مواقع ترس های اینچنینی ، کودک به پدرش پناه میبرد (حوادث طبیعی) اما به مرور بعد از بلوغ و بزرگ شدن ، دیگر این جای خالی با دین و اعتقاد به یک پدر فرضی و با قدرتی بینهایت پر می شود.
به عقیده فروید؛ ادیان با فرافکنی ،خدایی را به انسان معرفی کرده اند که به هنگام ترس ، خلا و نبود تکیه گاه را با او پر کنند. حتی مرگ هم با یاد این خدا، ترسی در ما ایجاد نمیکند و مشکلات اجتماعی را فراموش میکنیم. فروید معتقد است آموزه های دینی نه حقایق الهام شده از سوی خدایند و نه نتایج منطقی مبتنی بر شواهد قطعی علمی. بلکه ایده هایی هستندکه ویژگی اصلی شان این است که شدیدا مایلیم حقیقت داشته باشند. . او آزمون روش علمی را تنها ملاک برای تعیین درستی و نادرستی می داند و اگر عقاید دینی از عهده این آزمون برنیایند، اوهام هستند. از نظر فروید، مومنان به هیچ چیزی بیش از احساسات و شهود شخصی متوسل نمی شوند. لذا هرگز نباید به دین اعتماد کنیم. نباید مردان و زنان رشد یافته را وادار به اطاعت از قوانین رفتاری کنیم که برای کودکان وضع می کنیم. فروید ادامه دین گرایی تا امروز را نشانه بیماری و روان رنجوری بشر می داند. از نظر فروید افراد بالغ زندگی خود را با عقل و علم هدایت می کنند و نه با خرافات و … .
فروید در کتابی به موسی و یهودیت میپردازد.او میگوید:موسی از پیروان فرعون مصر (اخناتون) و خودش نیز یک شاهزاده مصری بوده است .اخناتون تلاش بسیاری برای کنار گذاشتن چندین الهه مصر و آوردن معبودی یگانه (خدای خورشید آتن) را جایگزین کند.اخناتون نتوانست در این هدف ، در نهایت موفق باشد.بعد از مرگ وی موسی بردگان یهود را متحد کرده و راه او را ادامه داد.مدتها بعد، مردم که نتیجه مثبتی نیافته و دچار سردرگمی شده بودند ، خدای موسی را انکار کردند و سپس خود اورا کشتند.بعد از موسی دین او شکل جدیدی به خود گرفت.خدایی بسیار خشن (به نام یهوه) جایگزین شد.دین جدید آیین ها و احکام خرافی بیشتری داشت و بعد ها پیامبرانی به اسم عاموس و اشعباو…یکی پس از دیگری تلاش کردند مردم را به همان دین اولیه موسی (که از نظر فروید بسیار اخلاقی تر بوده) دعوت کنند.و در همین راستا بود که مسیحیت ظهور کرد.
فروید میگوید:اندیشه انتقادی و تحلیل خرد جمعی بشر که باعث پیشرفت و تمدن سازی می شود ، با دین متوقف می شود، و ادیان مانع این پیشرفت می شوند.دین پایه های اخلاق را در هم شکسته و یا دست کم سست مینماید.
فروید میگوید:حقيقت اين است كه مردمان در گروه ها، جوامع و اجتماعات گوناگون می كوشند انديشه ای را به عنوان خدا پرورش دهند و اين انديشه را حاكم بر حيات جمعی خود كنند. اين روح جمعی يا اين توهم اجتماعی باعث می شود كه بشر در زندگی خود احساس امنيت كند و اميال و خواسته های درونی خود را فرا فكنی نمايد. پس اساس دين، نوعی توهم برای گريز از نيروهای قهار و غلبه كننده بر انسان است. ، اگر اخلاق را بر بنياد دين و دينداری قرار دهيم، به جهت اين كه دين همواره امری است مواجه شونده با شكاكيت و نيز امری است كه در طی تاريخ تکامل بشری كمرنگ و بی رنگ میشود، اخلاق را هم كمرنگ وبی رنگ و متزلزل كرده ايم.
نظرات و تفکرات فروید
فروید از این رو در تاریخ غرب مشهور است که یه ویژگی اصلیش سوق دادن تمدن غرب به سمت ماده گرایی بود و باعث شروع بسیاری از جنبش ها بعد از خودش شد
فروید اعتقاد داشت انسان ذاتا خودخواه هست و همه رفتارها و اهدافش نیز گرچه ظاهرا همدوستانه هست اما باز در پی ارضای انگیزه های خودخواهانه خودش هست برای مثال فردی که به اطراف خودش محبت میکنه محبت رو یک سلاحی برای این میدونه تا بین دیگران از خودش تعریف بشنوه یا حرفش برو داشته باشه و…
در واقع انسان در دید فروید بسیار شدید گرایش به ماده گرایی داره و تمام روابطش بر اساس بده بستون هست نمونش اینکه عاشق هایی هستن که ممکنه بزرگترین فداکاری ها رو برای معشوقشون بکنن اما زمانی هم پیش میاد که دیگه فداکاری و عشق نمیورزن چون این توقع رو داشتن که از فداکاری و عشقی که میکنن به صورت معامله ای این رو پس بگیرن
از دید فروید بد و خوب وجود نداره پس این مسئله خودخواهی هم نه چیز بدی هست نه چیز خوبی بلکه این ذهن ما هست که خوب و بد رو میسازه
فروید معتقد بود خودخواهی تو ذات انسان هست و باید اینو پذیرفت تفکری که شاید یکی از بزرگترین تاثیرات رو تو تشکیل جوامع فردگرای غربی گذاشته چون جوامع فرد گرا بر خلاف جوامع شرق گرایی این مفهوم خودخواهی انسان رو پذیرفتن و در پی این خودخواهی حق ازادی به هر فرد میدن تا زمانی که به ازادی دیگران تجاوز نشه
فروید ویژگی مهم انسان پس از خودخواهی رو لذت گرایی میدونه به طوریکه هر کاری که میکنیم در پی ارضای لذت هستیم لذتی که جنبه خودخواهانه داره
ما هر کاری که توش لذت نباشه ازش زده میشیم و در اینده بسیار احتمال کم داره که انجامش بدیم برای مثال یکی از دلایلی که داخل ایران ما کم کتابخون داریم اینه که کتاب در ناخوداگاه ایرانیا یادآور خاطرات اضطراب آور امتحانات مدرسع و دانشگاه است و متاسفانه اموزش پرورش ایران جای اینکه علاقه محصل به کتاب رو افزایش بده سعی در این داره کتابهای حجیم بده تا بدون لذت هم که شده بخونه اما از دید فروید که این مسئله کاملا علمی هم پذیرفته شده اینع که هرچیزی که با لذت همراه نباشه ما سرکوب میکنیم و فراموش میکنیم برای مثال همین کتاب خوندن ما چیزهایی رو یادمون میمونه که برتم جذابتر و لذت اورتر هست نمونش کتابهای درباره اموزش سکس هست که اگه دست یه نوجوون بدی بیشتر از یه کتاب ریاضی یادش میمونه چون با لذت و اشتیاق بیشتری خونده برعکس فعالیت ها و خاطره ها و یادگیریها و هر چه که با عدم لذت و لذت کم همراه باشه روان ما برای دفاع از خودش اونها رو سرکوب میکنه که البته ظاهرا پاک میشه اما اثرات ناخودآگاهی بز زندگی ما میزاره مثل سنگی متوسط که تو رورخونه بندازیم ظاهرا از دید ما پنهانه اما در نهان داخل رودخونه هست و تو جریان آب تاثیر میزاره
در واقع هر چی این سنگ های ریز بیشتر به داخل روان که مث رودخونه هست پرتاب بشه گرچه کوچیکه اما یه روزی روی هم جمع میشه و کلن مسیر رودخونه رو بهم میریزه دقیقا عین زندگی و روان ما که داخل خودمون سنگریزه هایی ناشی از درد و رنج داخل خودمون ریختیم گرچه دیده نمیشه اما تاثیر پنهان داره و کار روانکاو که فروید پایه گذاریش کرد اینه که این سنگ ریزه ها را بیرون بیاره تا رودخونه که مثل روان انسانه زلالتر و روانتر حرکت داشته باشه
خب حالا پشت این لذت گرایی یک ریشه جنسی وجود داره یعنی به این معنا که لذت گرایی انسان ریشه ای جنسی داره میل جنسی تو نظریه فروید تنها سکس آلتی نیست بلکه هر چیز مانند لمس کردن ، بوسیدن ، بلعیدت و … میل جنسی محسوب میشه که طبیعت انسان رو به این سمت گرایش داده و تو روان انسان نهاده و وقتی که انسان از این لذت گرایی های طبیعی به نام دین و اخلاق و تربیت و… محدود بشه فرد رو به لذت گرایی های کاذب میاره مثل اعتیاد به مواد مخدر الکل ، چشم چرانی ، بچه بازی ، پرخوری عصبی و…
از دیدگاه فروید تمدن بشری تنها برای انسان رنج ، سرکوب و اختلالات روانی رو فقط در پی داشته و از همه مهمتر این کارکرد رو دین و اخلاق بازی کرده.
البته فروید هیچگاه در نظریاتش قضاوت کننده خوب و بد نیست و همانطور که خودش گفته همیشه سعی داشته که بیطرفانه قضاوت کند و گرایش شخصیش را در نظریه اش دخالت ندهد برای مثال همانطور که فروید دین را اختلال روانی هذیان جمعی میداند اما آن را برای دوره ای از دنیا که علم رشد نکرده بود و انسان بر طبیعت چیره نشده بود و همواره از نیروهای طبیعت مانند زلزله میترسید دین را وسیله طبیعی برای دفاع از روان و زندگی انسانهای اون زمان میدانست که اگه دین نبود ممکن بود انسانها نابود بشن اما فروید پیش بینی کرد که با گسترش علم ، کارکرد دین در دفاع از انسانها جایگزین میشود.
برای مثال اگر زمانی مشکل افسردگی را با عبادت و دعا حل میکردند که البته از لحاظ تلقین پذیری تاحدودی موثر هم بوده است اما امروزه شاخه روانشناسی این وظیفه را به عهده دارد که ت
وسط علم افسردگی را درمان کند که البته چندین برابر تاثیرش از دعا و عبادت برای درمان بیشتر است
اما اینکه چرا فروید ریشه اکثر و شاید تمام رفتارهای لذت امیز بشر را جنسی میداند تاثیرش از داروین و نظریه فرگشت است که او هدف از زندگی هر انسان را منتهی شدن به بقای نسل و انتقال ژنها میداند و انتقال ژن را نیز تنها با انتخاب جنسی برای تولید مثل همراه میداند که اکثر فعالیت های انسان را گرچه که ظاهرا هدفی دیگر از تولید مثل دارد اما همه همه برای منتهی شدن به تولید مثل و بقای ژن خود است و یک جمله معروفی فروید دارد که هر فعالیت جنسی که به تولید مثل منتهی نشود را اختلال میداند ناشی از همین تاثیر نظریه فرگشت بر فروید است
داروین ریشه های زیستی این امیال جنسی بقا را کشف میکند و ریشه های روانی را به دیگر دانشمندان میسپارد که یکی از موثرترین محققان روانی آنها فروید بوده است.
همانطور که داروین زیست انسان را جنسی میداند فروید نیز روان انسان و زندگی انسان را جنسی توصیف میکند و هر مانعی در برابز آن میتواند تولید اختلال روانی کند.
فروید از لحاظ روانی-جنسی انسان را دوجنسی میداند که هم دارای روان و خصوصیات مردانه است و هم زنانه میداند همانطور که زیست انسان هم دارای هورمون زنانه استروژن و هم هورمون مردانه تستوسترون است و ممکن است فردی دارای جسمی مردانه با کارکرد جنسی مردانه باشد اما روانش زنانه و حساس – عاطفی -جزیی نگر و… باشد یا باالعکس.
هورمونهای جنسی در سلامت روان انسان بسبار موثر است برای مثال افرادی که دارای بیش فعالی و هیجانات بالا هستند در علم ثابت شده است ته دارای فعالیت بالای هورمونهای جنسی هستند یا باالعکس کسانی که فعالیت هورمونهای جنسی در آنها رو به ضعف میرود احتمال آسیب پذیری جنسیشان نیز گسترش میابد برای مثال زنهای یائسه و یا پیرمردها احتمال افسردگی گرفتن بیشتری دازند به همین دلیل میتواند مرتبط باشد
انسان دوره های گذر از امیال جنسی رو به صورت نابالغ به سمت بالغ و تولید مثل طی میکند که ابتدا امیال جنسیش منعطف به خود است و گرایش خودشیفتگی دارد برای مثال پستون مادر را خوردن به گونه ای که کودک پستان و هرچیزی را که لذت میبرد را مال خود میپندارد نه مال دیگران.سپس در مراحل ثانوی این میل جنسی که هم شامل گرایش عاطفی یعنی محبت و هم گرایش جنسی مانند آغوش و لمس است در بچه به سمت جنس مخالف خود سوق پیدا میکند و برای به دست آوردن والد جنسی مخالف خود با والد جنسی همجنس خود دچار تعارض می شود به گونه ای که در دختر عقده الکترا و در پسر عقدع اودیپ را تولید میکند البته این گرایش جنسی فرزند به والد جنس مخالفش گرایش سکس آلتی نیست زیرا اصلا بچه به بلوغ سکس آلتی نرسیده است و بیشتر منظور میل جنسی ناپخته است.در مراحل سوم که بچه وارد بلوغ میشود این علاقه عاطفی -جنسی خود را به جنس مخالف خود در اجتماع فرافکن میکند چون از یه دست آوزدن انحصاری والد جنس مخالف عاجز است.
بنابراین فرد ناخودآگاه در انتخاب معشوقه خود در اجتماع ویژگی هایی را انتخاب میکند که با ویژگی های والد جنس مخالف خود تطابق دارد که به آن فرایند انتقال میگویند.
یکی از کارهای روانکاو در طی درمان نیز همین استفاده از فرایند انتقال است برای مثال دختری که به خاطر تنش هایی در کودکی بعدها از پدر خودش متنفر شده و به روانکاو مراجعه میکند بهترین روانکاو برای درمانش جنس مرد میباشد که فرایند انتقال انجام شود و چون بیمار درمانگر را در نقش پدر میبیند سعی در این دارد که با رابطه حسنه دید دختر یه مردها و پدرش را عوض کند . این انتقال همان بازسازی روابط دختر با پدر در مطب روانکاو است که برعکس هم میتواند باشد یعنی پسر و درمانگر زن.
در فرایند انتقال بیمار با بازسازی رابطه اش با والد مخالف خود صحنه های گذشته را بازسازی میکند.
برای مثال ممکن است از درمانگر انتظار داشته باشد به او توجه بیشتری کند و محافظتش کند انتظاری که قبلها از والد جنس مخالف خود داشته اما به دلیل مانع شدن ارضای نیازش این نیاز در ناخودآگاه برایش مانده و حال دوباره درحال بازسازی است.
این نیروهای مانده ی ارضا نشده در نظریه فروید دو علت دارد یکی تثبیت یعنی بیش از حد ارضا شدن دوم محرومیت و سرکوبی که یونگ شاگرد فروید ان را عقده یا زندگی نزیسته مینامد برای مثال فردی که در کودکی موانع زیادی برای غذا خوردن خانواده اش میگذاشتند احتمال زیادی دارد که در آینده تبدیل به پرخور عصبی شود.
مراحل جنسی در دیدگاه فروید دهانی مقعدی آلتی که نیروی مانده در هر یک از این مراحل در فرد تولید اختلال میکند که فروید مفصل به آن اشاره کرده است برای مثال فردی که در مرحله دهانی جذب کننده نیروهایش با مانع روبرو شده است سیگاری ، پرخور میشود فردی که خسیس است در مرحله مقعدی در گذشته با مشکل روبرو شده است.
محقق و گرد آوری : ساسان قره داغی