
تنش بوی نفتالین می داد
وطنش بوی نفت،
و دهلیزهای احساسش طعم اشک
کوله بار شکست هایش بر دوش
و رخوت همبستریش بر دوش
خیره در افق راه می پیمود
و قدمهایش
آه در نهاد زمین می نهاد
چهره اش از فرط نفرت می سوخت
و نفرین زبانش را
گزیده بود
آوار بود در تنهایی خویش
و مرد خود ا در اعماق مخیله اش
.تیر بار سکوت کرده بود
لنگان در خاطرات خود قدم برداشت
آستین به اشک کشید
روزهای شب شده اش را
به اباطیل سپرد
و در آفتاب نو
نیمروزی جدید را
به آغاز لبخند و رضایت
از فردایی دلپذیر
.پر کرد
:شعر
قاسم قره داغی